نویسنده: میرویس بلخی
نزدیک به نیم قرن است که افغانستان درگیر منازعه است. بسیاری از کارشناسان و ناظران بحران افغانستان بر این باورند که رقابتهای منطقهای به این بحران دامن زده است، در حالی که برخی دیگر، ریشههای درگیری را به عوامل ژئوپلیتیکی گسترده تر در سطح بینالمللی نسبت میدهند. در این میان رهبران، نخبگان و روشنفکران افغانستان سیاستهای مداخلهگرایانه کشورهای خارجی در امور افغانستان را مقصر میدانند. یعنی مهم این است که تقریبا همه برای مسئله افغانستان یک عامل بیرونی را متغیر اصلی میدانند. به باور من، عوامل خارجی قطعاً در منازعه افغانستان نقش داشته است؛ اما با این حال، علت اصلی منازعه در داخل افغانستان یافت میشود، که آن یک بحران هویتی مداوم و بی پایان است. به زبان ساده، ساختار تکنیکی- اجتماعی افغانستان، در مرکز منازعه 50 ساله در کشور قرار دارد.
بزرگنمایی عامل منازعه در خارج از کشور
در سیاست، عموما عامل اصلی بحران و منازعه کشور افغانستان را همواره در بیرون مرزها توجیه کردهاند. حاکمان افغانستان در تاریخ معاصر، در این زمینه اظهارنظرهای رسمی و غیررسمی فراوان داشته اند. همه آنها با بیرونی دانستن بحران درونی کشور خود، درپی دشمنتراشی در بیرون افغانستان بودند: محمد داود (۱۳۵۲-۱۳۵۷) با شعار پشتونستانخواهی و دولت سوسیالیستی (۱۳۵۸-۱۳۷۱) با پیروی از سوسیالیسم شوروی به دنبال تعریف دشمنان ایدئولوژیک برای خود شد. دولت اسلامی مجاهدین (۱۳۷۲-۱۳۷۶) پاکستان را به حمایت از طالبان متهم کردند. طالبان (۱۳۷۶-۱۳۸۰ و اکنون) ایالات متحده و غرب را به دلیل مداخله در امور افغانستان محکوم کردند. حکومتهای حامدکرزی و محمداشرف غنی نیز اصرار داشتند که ریشه همه مشکلات افغانستان در خارج از کشور نهفته است.
مداخله قدرتهای بزرگ در امور کشورهای دیگر از طریق عوامل ذی نفوذ و به صورت نیابتی، یک اتفاق عادی و در واقع بخش جدایی ناپذیر سیستم بین المللی است. حتی کشورهای چون ایالات متحده آمریکا و آلمان نیز از مداخله کشورهای رقیب خود در امور داخلیشان شکایت دارند. اما لزوما همه کشورها با این مداخلات فرو نپاشیده اند و یا در منازعه مستمر بهسر نمیبرند. کشورهای زیاد در نظام بین الملل وجود دارند که چه قوی و یا ضعیف که قربانی مداخله نمیشوند. بسیاری از کشورها در اروپا، آمریکا، آسیا و افریقا از بدو تأسیس در صلح و ثبات زندگی کردهاند. تعداد زیادی از این کشور با وجود داشتن جغرافیای کوچک، اقتصاد ضعیف و منابع محدود، بهدور از دخالت منفی کشورهای بیرونی به حیات خود ادامه داده اند و یا توان مدیریت دخالتهای نامیمون دولتهای مداخله گر را داشته اند. اما چون این کشورها در درون خود به یک بحران هویتی دچار نیستند، تهدیدهای بیرونی را توانسته اند مهار کنند و حتی در بعضی موارد به فرصت تبدیل کرده اند. موردی که در افغانستان رخ نداده است.
از زمان تأسیس افغانستان به عنوان یک دولت مدرن در نیمه دوم قرن نوزدهم، روایتهای سیاسی- تاریخی متناقضی در ارتباط با اقوام مختلف و تأثیر آنها بر ایجاد مشکل روند ملت سازی در افغانستان نقل شده است. برخی روایتهای هویتمحور مانند روایتهای تاجیک و پشتون، گاهاً توسط مقاماتی که در مناصب قدرت بودند به سایر مردم افغانستان تحمیل شده است. در حالی که روایات دیگر قومی به سبب محرومیت از قدرت تصمیم گیری دولتی، در حاشیه مانده است. یعنی در واقع افغانستان در هر دو سطح مناسبات قدرت حکومتی و مناسبات قومی در اجتماع، از بدو تأسیس تا اکنون با یک جنگ روایتهای قومی مواجه بوده است.
عنصر قومیت یک واقعیت انکارناپذیر در تحول تاریخ معاصر افغانستان است. روایتهای قومیتی در این کشور چنان قوی بودهاند که حتی ایدئولوژیهای دوران جنگ سرد – بهویژه سوسیالیسم و اسلامگرایی که بهعنوان نیروی متحدکننده بسیاری از مردمان پراکنده عمل میکردند – نتوانستند آنها را از بین ببرند. در واقع، در بسیاری از کشورهای اطراف افغانستان، سوسیالیسم و اسلام، مردم را از گروههای قومی خود بیرون راندند و آنها را به نام آرمان های والا، با هم متحد کردند. اما این ایدئولوژیها در افغانستان با باطلاق روایات قومی تحریف شدند. کمونیستها و مجاهدین افغانستان، علیرغم مبارزات ایدهآل و فراقومی در شعار، اما در عمل مبارزات جدی قومی در درون خود داشتند.
ایدئولوژیهای کلان سوسیالیسم و اسلام پیکارجو، به جای متحد کردن اقوام، روایتهای هویتی را که مدت ها در جامعه افغانستان وجود داشت، دوباره زنده کردند. در نتیجه، پایان درگیری مسلحانه بین سوسیالیسم و اسلام پیکارجو، ظهور یک جامعه شبه فئودالی را با جزایر قدرت قومی با محوریت هویتهای متضاد به ارمغان آورد.
غلبه روایت سلطه قومی در دوره جمهوریت پسا بن
با سقوط طالبان در سال ۱۳۸۱ و تشکیل دولت جدید، افغانستان دستخوش بازسازی، دولت سازی و توسعه شد. کمکهای مالی هنگفت کمککنندگان، تشکیل محافل مافیایی قدرت، و حمایت از دیاسپورای افغانستان برای دموکراسیسازی و حقوق بشر، دولتهای افغانستان را از پرداختن به موضوع اصلی باز داشت. شکاف عمیق و روایات متضاد و حتی متخاصم اقوام، در واقع بافت اجتماعی-فرهنگی و سیاسی افغانستان را از درون چون موریانه خرد میکرد. افزایش روحیه سلطهطلبانه در میان نخبگان حاکم و روشنفکران اقوام، در یک صحنه که اکثریت تودههای مردم از این آگاهی و بازی بیخبر بودند، افغانستان را به سوی تضعیف و فروپاشی سوق میداد.
در برخی از موارد استثنایی، یک عده اندک از نخبگان در حلقه های کوچک، وانمود میکردند که آنها سیاست وحدت ملی را به دور از آغشتگی به سیاست مافیایی و قومی بازی میکنند. با این حال، واقعیت میدان بازی افغانستان، کاملاً متفاوت بود. در سراسر حکومت، بازار و جامعه مدنی به خصوص بافت سیاسی-اجتماعی و اقتصادی افغانستان، گروههای قومی ریشه دوانده بودند. نخبگان، روشنفکران، فعالان مدنی، روزنامهنگاران، اندیشکدهها، دانشگاهها و حتی مؤسسات خیریه با ذهنیتها و رفتارها و بر اساس یک روحیه سلطهگرایانه، با یک درگیریِ میان قومیِ تمام عیار مواجه بودند. این واقعیت تلخی اسن که تعداد کمی از پژوهشگران در درون و بیرون افغانستان جرأت بیان آن را داشتند و یا به خود زحمت داده اند تا به این واقعیت اشاره کنند.
در 20 سال گذشته، هر خرده هویت قومی با یک ذهنیت سلطهگرایانه و یا دفاعی به سیاست و قدرت افغانستان پیوست. حتی اقوام با کوچکترین جمعیت، خود را چون کوه یخی می دانستند و ریشه بزرگ تاریخی و قومی در بیرون از مرزهای افغانستان برای خود جستجو می کردند. به طور مثال، قوم تاتار که اکثر آنها در دل جغرافیای مرکزی کشور زندگی می کنند، به دنبال حمایت فرهنگی و هویتی در خارج از افغانستان در تاتارستان بوده اند. در واقع، هر قومی، چه بزرگ و چه کوچک، در تلاش بوده است تا از طریق پیوند با همنژادان و اقوام و بستگان خود، یک قلمروی وسیع هویت مجازی برای خود تعریف کنند و از این طریق، تسلط خود را بر دیگران نشان دهد؛ یا حداقل بقای خود را در سیاست بده بستان افغانستان، تضمن کند. این میزان تعهد و وفاداری به قومیت در درون افغانستان، کمرنگ تر از میزان وفاداری به اقوام همتبار در بیرون از مرزهای افغانستان و یا حتی در مناطق دور بود.
جغرافیای افغانستان از پیچیدگی برخوردار است. این کشور در حالی که در چهار منطقه بزرگ آسیا، جنوب آسیا، غرب آسیا، آسیای میانه و شرق آسیا قرار داد؛ اما به صورت کامل در هیچ کدامی این مناطق قابل تعریف نیست. در واقع افغانستان کشوری است در حاشیه چهار منطقه جهان. این بدان معناست که بسیاری از گروههای قومی درعین حال که در افغانستان هستند؛ همچنان در کشورهای همسایه مستقر هستند. یعنی تقریبا تمام اقوام افغانستان، مانند تمام اقوام در دیگر کشورها (به استثنای چند کشور محدود) توسط مرزهای ملی از همدیگر جدا شده اند. بیش از 30 گروه قومی را می توان در افغانستان و فراتر از آن یافت. و در واقع ظهور افغانستان به عنوان یک دولت ملی، به این معنی بود که بسیاری از گروه ها خود را از خویشاوندان قومی خود در کشورهای همسایه جدا کردند. تاجیک ها از بستگان خود در تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان، چین و ایران جدا شدند. پشتونها از بستگان خود در پاکستان؛ و ازبک ها از بستگان خود در ازبکستان و تاجیکستان. هزارهها همچنان که در هویت قومی و مذهبی (با اکثر شیعه) بیشتر شناخته شده اند با اقوام مشترک مغول (گاه ترک) و همچنین مذهب شیعه با ایران یک پیوند نزدیک دارند و روایتی با این پیوندها برای خود تعریف کرده اند. همچنین در افغانستان ترکمنها از ترکمنستان و گجر، قرقیز و قزاق از سایر کشورهای همتبار و همزبان خود در آنسوی مرز جدا شده اند.
تقویت روایتهای هژمونیک و در عین حال خصمانه در میان گروه های قومی افغانستان، بیش از حد محلی گرایی و سیاست قوم گرایی را تولید کرده است. هر ملتی در تلاش است تا بر افغانستان حکومت کند. به همین دلیل است که همه اقوام میخواهند از دریچه «پان» دیده شوند. مانند پانتاجیک، پان پشتون، پان ترک. هر قومی، خواهان تقویت پیوندهای قومی در سراسر مرزها است. به عنوان مثال، تاجیکها میخواهند با تاجیکها و فارسهای ایران، تاجیکستان، پاکستان، ازبیکستان، چین و سایر کشورهای منطقه مرتبط شوند. پشتونها، ازبکها، ترکمنها و دیگران همین را میخواهند. تقریبا همه روشنفکران و نخبگان اقوام به جای تلاش برای در کنارهم زندگی کردن، به سوی اقوام همتبار در بیرون از افغانستان تمایل دارند تا به کمک آنها بر افغانستان همچنان مسلط باشند.
طالبان، به ظاهر یک نیروی ایدئولوژیک اسلام گرا، در واقع گرایش به سیاست قومی دارند. در سه سال و نیمی که از بازپس گیری قدرت توسط آنها گذشته؛ به جای پرداختن به حکومت، به سرکوب مردم غیر پشتون، تلاش برای حذف زبان فارسی و اسکان دادن اقوام پشتون در مناطق شمالی، در میان دیگر قومیت ها، مشغول بوده اند. از طریق یک اسلام ملی گرای قبیلهای، به عنوان یک ایدئولوژی، تحصیل دختران را ممنوع می کنند. آنها حتی روزنامه نگاران، معترضان و فعالان پشتون را که با ایدئولوژی آنها همراه نمی شوند، حذف و سرکوب می کنند.
شاید تعجب آور باشد که طالبان اکنون شاهد جدا شدن فرماندهان غیر پشتون از درون این گروه هستند. عبدالحمید مجاهد، ملامهدی، مخدوم عالم و سایر فرماندهان با پیشینه تاجیک، ازبک، هزاره و ترکمن در ماههای اخیر، علیه طالبان شده اند. فرماندهان دیگر هم از سایر اقوام هستند که در برابر سیاستهای قومی طالبان بارها صدا بلند کرده اند. در کنار آن، ملاها نیز در افغانستان ماهیت سیاست قومی طالبان را مورد انتقاد شدید قرار داده اند. مولوی مجیب الرحمن انصاری، خطیب مسجد جامع گاذرگاه هرات که از توجیهگرایان قوی طالبان بود، از سیاست اداری و حکومتداری طالبان بر مبنی قومیت و زبان گلایه داشت.
در نتیجه، اقوام مختلف در افغانستان، با روحیههای روایی هژمونیک خود، مشتاق تسلط بر سایر اقوام در افغانستان از یک سو، و اتحاد قومیتهای خود در سراسر مرزهای ملی افغانستان از سوی دیگر هستند. به عنوان مثال، روایت های «لر او بر یو افغان» و «لوی پشتونستان» توسط پشتون ها در دو سوی خط دیورند، روایت «خراسان بزرگ» و «انجمن تاجیکان جهان» از تاجیکها، و روایت «پان ترکها» از ازبک ها وجود دارد. حس پان ترکیسم نیز در میان هزاره های جوان در حال رشد است.
تا زمانی که این دو تفکر و رفتار – روحیه سلطه جویانه برای تسلط بر اقوام دیگر در داخل افغانستان و هدف پیوند با قومیتهای خارج از مرزهای افغانستان – در میان مردم افغانستان وجود داشته باشد؛ بحران در افغانستان پایان نخواهد یافت و امکان ایجاد یک ملت متحد در افغانستان، بسیار بعید خواهد بود. در دهههای اخیر، افغانستان شاهد جریانهای ایدئولوژیک بزرگی مانند کمونیستها و اسلامگرایان بوده است که در کنار سیاستهای قومی با درگیریهای داخلی مواجه شدهاند. در عین حال، فرصتی بزرگ برای حمایت از بازسازی افغانستان و ساختن دولت-ملت در دو دهه اخیر، تنها منجر به فروپاشی زیرساخت ها و در نهایت، فرسودگی کشورهای حامی افغانستان شده است.
راه حل: گذار از سلطه طلبی تک قومی به گفت وگوی میان قومی
راه حل اساسی مشکل افغانستان؛ تغییر روحیکرد سلطه جویانه گروههای قومی، به گفتگوی میان قومی است. روشنفکران در داخل و خارج از افغانستان باید فضای گفت وگوی متقابل را بهبود بخشند، اگر افغانستان امیدوار است که بر این چالش غلبه کند و یک دولت ملی با ثبات ایجاد کند، جز این راهی ندارد. سایر موارد توسعه، دولت داری و غیره در مرحله بعدی قرار میگیرد. وحدت قومی، پیش شرط اصلی و بسترساز برای موفقیت های دیگر است.
از آنجایی که بیاعتمادی گسترده و روایتهای متضاد و متخاصم، روشنفکران و رهبران افغانستان را در برابر یکدیگر قرار داده است، ایجاد یک مکانیسم گفت وگو میان روایتهای قومی، با اتکا به ظرفیت و مهارت موجود در میان مردم افغانستان، غیرممکن بوده است. در عین حال، گروه کوچکی از روشنفکران که به قراردادهای اجتماعی و گفت وگوی میان قومی باور دارند نیز نمی توانند این مشکل را به تنهایی حل کنند. به ویژه که از حمایت گسترده برادران و خواهران قومی خود برخوردار نیستند. آنها فاقد موقعیت اجتماعی مشروع در میان گروههای قومی خود هستند. حوزههای قوی، به نفع گفت وگو، برای گرد هم آوردن اقوام مختلف در افغانستان وجود ندارد.
ضرورت یک سلسله گفت وگوهای میان قومی بدون پیش شرط و قیودات در میان روشنفکران و نخبگان یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. راه حلی که برای یک ساختار فراگیر شهروند-محور، نه قوم محور، از یک نهاد ائتلافی از اقوام در داخل افغانستان استفاده کند تا زمینه را برای تقویت روحیه گفت وگو در میان نخبگان و روشنفکران دیاسپورا و قومی و در نهایت مردم افغانستان، فراهم کند. بدون همکاری یک میانجی خیّر و مساعدت سازمان ملل متحد و کشورهای تأثیرگذار مانند آمریکا، این ایده قابل تصور نیست.
همه شاخصهای یک دولت ملت مدرن در چارچوب یک قرارداد اجتماعی جدید باید در این مکانیسم گفت وگو مورد بحث و بازنگری قرار گیرند. مفهوم ملت، بازتعریف نمادهای ملی، روایتهای کلان تاریخی، ارتباط بین گروههای قومی در داخل و خارج از مرزها، ساختار دولت و توزیع قدرت مبتنی بر شهروندی از جمله این موارد هستند. بدون این تغییرات و بدون دور شدن از روایتهای تفرقهانگیز و قومیتی، افغانستان برای ایجاد صلح و رفاه بیشتر مبارزه خواهد کرد – مهم نیست که طالبان در قدرت باقی بمانند یا نه.
منبع:آریا پرس
لینک:
https://ariapress.org/%d8%ad%d9%84%d8%a7%d9%84-%d8%a8%d8%ad%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%86%db%8c%d9%85%d8%b3%d8%af%d9%87-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d8%a8%d9%88%d8%b1-%d8%a7/
نظر شما